سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی، اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.
تاریخ بیهقی یکی از فخیمترین و جذابترین متون تاریخی بجای مانده از قرن پنجم هجریستکه بسیاری از اصطلاحات و القاب درباری عصر غزنوی در آن به یادگار مانده است. اکثرمناصب، القاب و اصطلاحات دربار غزنوی که در این کتاب آمدهاند در سلسلههای ترک تبار بعدی نیز همچنان بکار رفتهاند. اما برخی از ایشان تنها در همین کتاب ذکر گردیده و بسختی میتوان شاهد از کتب و منابع دیگر، برای آنان استحصال نمود. در این گفتار 100 عنوان ازمناصب، القاب واصطلاحات آمده در این کتاب تاریخی ارزشمند، انتخاب شده و سعی گردیده تا اکثریت ایشان همراه با شاهد از متون تاریخی و یا ادبی کهن و بندرت نوین پارسی ارائه گردند. در مواردی نیز امکان تهیه شاهد مناسب از منابع در دسترس نگارنده موجود نبود که خود دلیلی دیگر بر ارزشمندی منحصر بفرد این متن تاریخیاست.
واژگان کلیدی:ایران ، بیهقی، تاریخ بیهقی، درگاه، دیوان، غزنویان
مقدمه :حکومت غزنوی، مانند دیگر دستگاههای حکومتی پس از اسلام و به تقلید از بارگاه خلفای عباسی دارای دو رکن« درگاه» و «دیوان» بود. منظور از »درگاه» همان تشکیلاتیست که دربار نامیده میشد و پس از سلطان ، حاجب بزرگ مهمترین شخصیت آن به شمار میرفت و دیوان نیز با کمیتسامح شبیه هیئت دولت امروزی بود و ریاست آن نیز صدر یا خواجه بزرگ نامیده میشد. عناصر قدرتمند «درگاه»، قاعدتاً افراد نزدیک به شاه بودند که در این میان کفه قدرت بیشتر به سوی عنصر ترک سنگینی میکرد. حاجب بزرگ «رئیس / وزیر دربار» نظم و نسق امورمربوط به درگاه را بر عهده داشت و نظارت در امور مربوط به تفریح، چوگان،شکار،ترتیب مجالس بار عام،خلعت دادن وزیران و عمال حکومتی ، تنظیم امور غلامان سرایی و بندگان ترک - که خدمت خاصه بر عهده آنها بود- و نیز همچنین نظارت برحسن اجرای خدمت غلامان خاصه وارتقاء تدریجی از درجات پایین به مراتب حاجبی و امیری از جمله وظایف او به شمار میرفت. حاجب بزرگ گاه فرماندهی عالی نظامیرا بر عهده میگرفت چنانکه در فتنه ترکمانان سلجوقی که منجر به سرنگونی حکومت سلطان مسعود گردید ، حاجب بزرگ «سباشی» ، مامور به سرکوبی ایشان گردید و شیوه وی در پرهیز از جنگ و مدارای با ایشان مورد تائید خردمندان دربار غزنوی چونان بونصر مشکان بود. اجرای فرامین سلطان هم که شامل زجر و شکنجه و توقیف و مصادره اموال عمال و رعایا بود، توسط کارکنان درگاه صورت میپذیرفت که ریاست آن با امیر حرس و صاحب شرطه (رئیس شهربانی) بود که در برخی از موارد برای نظارت بر حسن انجام احکام پادشاه، برادر یا معتمدی از سوی شاه نیز خود را برای این منظور نامزد میکرد. در مواضعی که قدرت وزیر نامحدود میشد، حاجب بزرگ از میان کسانی انتخاب میشد که با وزیر از در معارضه در نیاید. در واقع غالب توطئههایی که بر ضد اهل دیوان و وزیران صورت میگرفت، سررشتهاش به درگاه و شخص حاجب سالار باز میگشت. به خصوص که غلامان سرایی و سالاران آنها به سازمانهای درگاه وابسته بودند.از این رو، همواره نوعی برخورد و رقابت پنهانی بین درگاه و دیوان، که انعکاسی از رقابت وزیر با حاجب بزرگ و امیران لشکری بود، وجود داشت. به طوری که بسیاری از اختلافها و اختلالهایی که در دستگاه حکومت شاهی روی میداد و منجر به ضعف و انحطاط قدرت و دگرگونی در ترتیب جانشینی میشد، از همین رقابتها سرچشمه میگرفت برعکس «درگاه» ، در «دیوان» ،عنصر ایرانی (تازیک، تاجیک) بجای مانده از دوره سامانیان دارای تفوق و برتری بود. ودر دورههای بعدی میبینیم که با وجود جابجایی قدرت در بین سلسلههای ترک تبار، امور دیوانی بطور کامل در دست «خواجگان» و دبیران ایرانی باقی ماند و ایشان بودند که جدای از تصدی امور دیوانی و محاسبه مالیاتها و دیگر امور مربوطه، تجربیات خود را به صورت کتب گوناگون تاریخی و اندرزنامهها و سیاست نامهها به یادگار باقی گذاشتهاند. اگر چه تاثیر دستگاه خلفای عباسی در تاسیس دیوانهای حکومتی امریست آشکار و انکار ناپذیر اما سیستم دیوانی سلاطین سامانی و سلسلههای ترک تبار بعدی، بطور حتم از نظام حکومتی ساسانی تاثیر فراوانی گرفته است. این تاثیر به دو روش ایجاد گردیده نخست تاثیر غیر مستقیم که ناشی از الگوبرداری نظام حکومتی خلفای عباسی از نظام ساسانی بوده و دوم تاثیر پذیری دبیران عصر اسلامیاز پیشینیان ساسانی خود که کاست گسترده و قدرتمندی را در جامعه ساسانی تشکیل میدادند . همچنین از یاد نباید برد که دبیران دوران اسلامیاکثراً از خانوادههای محتشم و ملاک و نژاده شهری و یا دهقانان ایرانی تباری برمیآمدند که بخوبی با فرهنگ ایرانی و رسومات این سرزمین آشنا بودند سلاطین نیز ترجیح میدادند تا طرف حساب شان، بزرگان شهر و منطقه که رئیس مینامیدندشان، باشند و از اینرو با وجود رویکار آمدن سلسلههای ترک تبار، نظام دیوانی همچنان ایرانی باقی ماند و از نقش و نفوذ خواجگان ودبیران ایرانی چندان چیزی کاسته نشد. بنا به تاریخ بیهقی چند دسته دیوان وجود داشتند که از مشهورترینشان میتوان به دیوانهای وزارت، رسالت، عرض، استیفا، اشراف، برید و ... اشاره نمود. مهمترین این دیوانها دیوان وزارت بود و متصدی آن که وزیر یا خواجه نامیده میشد و پس از سلطان بزرگترین شخصیت کشور به شمار میآمد. قدرت خواجه بزرگ یا صدر در دوران سلجوقیان به منتهای حد خود رسید و شاخصترین ایشان یعنی ابوعلی حسن بن علی بن اسحاق طوسی ملقب به نظامالملک که به مدت 29 سال وزارت مقتدرترین پادشاهان این سلسله یعنی آلب ارسلان و ملکشاه را بر عهده داشت ، لشکری 20000نفره از غلامان شخصی خود تهیه کرده بود که بوقت جنگ از ایشان استفاده میشد وتا بدان حد مقتدر بود که سلطان قدرتمندی چونان ملکشاه نیز از وی حساب میبرد. در گفتاری که در پی خواهد آمد به جمعی از اصطلاحات، القاب و مناصب دربار غزنوی که در تاریخ بیهقی از آنها نام برده شده اشاره خواهد شد و ضمن بیان نمونهای از این متن، سعی خواهد شد که از متون دیگری از ادبیات کهن و نوین پارسی بعنوان شاهد مثال، استفاده گردد. در اهمیت اصطلاحات بکار رفته در این کتاب، همین بس که اکثر مثال بکار رفته در لغت نامه دهخدا از این کتاب روایت گردیده است و برای برخی از آنان شاهد و مثالی از کتابهای دیگر نمیتوان پیدا نمود . پیش از ارائه فهرست تهیه شده از مناصب و اصطلاحات، مختصری از زندگی بیهقی بیان گردیده و به شیوه تاریخنگاری و رعایت صداقت و امانت در روایت وقایع تاریخی که از مشخصههای اثر گرانقدر وی است، توجه شده و همچنین متن مورد استفاده در این گفتار نیز به خوانندگان معرفی میگردد. لازم به ذکر است که در تمامیمثالهای آورده شده از متن تاریخ بیهقی و شواهد ارائه گردیده رسم الخط مولفان حفظ گردیده است.
بیهقی و رسالتی خودخواسته:
بیهق نام دیرینه بخشی از خراسان بوده است که شهر بزرگ آن اکنون سبزوار است. ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی نویسنده توانا و تاریخ نگار فرزانه ایران از این سرزمین دانشمندپرور برخاسته است. همشهری او ابوالحسن علی بن زید بیهقی (ابن فندق) در باره وی چنین مینگارد: « او دبیر سلطان محمود بود بنیابت ابونصر بن مشکان، و دبیر سلطان محمد بن محمود بود و دبیر سلطان مسعود، آنگاه دبیر سلطان مودود، آنگاه دبیر سلطان فرخزاد. چون مدت مملکت سلطان فرخزاد منقطع شد، انزوا اختیار کردو بتصانیف مشغول گشت. و مولد اودیه حارثاباد بوده است و از تصانیف او کتاب زینهالکتاب است و در آن فن مثل آن کتاب نیست و تاریخ ناصری از اول ایام سبکتگین تا اول ایام سلطان ابراهیم روزبروز تاریخ ایشان را بیان کرده است، و آن همانا سی مجلد مصنف زیادت باشد .» (ابن فندق، 175) بیهقی در سال 385 هجری قمری در حارثاباد بیهق بدنیا آمد. خانواده او معتبر و پدرش، حسین، از خواجگانی بشمار میآمد که با بزرگان عصر رفت و آمد داشت. بیهقی در نیشابور که ابرشهر خراسان آن روزگار بود به تحصیل پرداخت و در نوجوانی به شاگردی در دیوان رسالت سلطان محمود مشغول شد. استاد وی بونصر مشکان بودکه به گفته بیهقی نادره ایام و یگانه دهر بشمار میآمد.« استادم خواجه بونصر نسخت نامه بکرد نیکو بغایت، چنانکه او دانستی کرد که امام روزگار بود در دبیری» (بیهقی، 445) بونصر بوی عنایت داشت و بیهقی به مدت 19 سال در نزد وی آداب نویسندگی را به کمال آموخت. « مرا عزیز داشت و نوزده سال در پیش او بودم عزیزتر از فرزندان وی و نواختها دیدم و نام و مال و جاه وعز یافتم» (بیهقی، 929)و ظاهراً چون خطی نیکو داشت ، بیاض (پاکنویس) کردن نامهها را برعهده داشت.«و بدیوان باز آمدیم ، بونصر قلم دیوان برداشت و نسخت کردن گرفت و مرا پیش بنشاند تا بیاض میکردم» (بیهقی، 197) بیهقی تا بدان حد مورد اعتماد بود که خزانه حجت که بتعبیر دکتر فیاض «ظاهراً جایی بوده که اسناد مهم و ضبط کردنی را در آنجا میگذاشتهاند»، بوی سپرده شده بود. (خطیب رهبر، چهارهم)در روزگار امیر عبدالرشید بن محمود (441-444 هجری قمری)، هفتمین امیر این خاندان، خود صاحب دیوان رسالت گردید ولی بر اثر سعایت حاسدان از کار برکنار و به زندان افتاد. پس از رهایی از زندان از کار دیوان کناره جست و در گوشه انزوا بتالیف و تدوین پرداخت . خود وی در تاریخ مسعودی، بسال 450 اشارت میکند که در گوشه عطلت و بیکاری بسر میبرده است(بیهقی، 163) بنا بر پژوهش ملک الشعرا، بیهقی تدوین و نگارش تاریخ را در شصت و سه سالگی و بسال 448 هجری آغاز و در مدت 22 سال آنرا به پایان رساند و در صفر 470 هجری درگذشت (خطیب رهبر، هجدهم) . پس از مرگ بونصر مشکان، سلطان مسعود، بوسهل زوزنی را بریاست دیوان رسالت گماشت. این مرد بخاطر چهره ناپسندی که بیهقی از وی در تاریخ خود آورده در اذهان ماندگار شده .« خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است و بپاسخ آن که از وی رفت گرفتار، و ما را با آن کار نیست- هرچند مرا از وی بد آمد- بهیچ حال» (بیهقی، 226). بیهقی در تمامیاین کتاب عظیم که از خود بیادگار گذاشته اینچنین داد راستی و امانتداری داده و قضاوت او در مورد دوست و دشمن به یک اندازه سخت و صریح است.« پس از حسنک این میکائیل که خواهر ایاز را بزنی کرده بودبسیار بلاها دید و محنتها کشید، و امروز بر جای است و بعبادت و قرآن خواندن مشغول شده است؛ چون دوستی زشت کند ، چه چاره از باز گفتن» (بیهقی، 234) او در این قضاوت بر خود نیز رحم نمیکند و از خطاهای خود سخن میگوید «پس از وی کار دیگر شد که مرد بگشت و در بعضی مرا گناه بود و نوبت درشتی از روزگار در رسیدو من بجوانی بقفص باز افتادم و خطاها رفت تا افتادم و خاستم و بسیار نرم و درشت دیدم » (بیهقی، 933) اما در کنار این خصال اخلاقی؛ آنچه که بیش از هر چیز در این اثر سترگ که تنها حدود 6 مجلد از آن به دست ما رسیده، بچشم میخورد. رسالتیست که نویسنده آن در روایت صحیح و ثقه تاریخ عصر خویش از خود نشان میدهد« و من که این تاریخ پیش گرفتهام، التزام این قدر بکردهام تا آنچه نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست از مردی ثقه... مرا چاره نیست از تمام کردن این کتاب تا نام این بزرگان بدان زنده ماند» (بیهقی، 1100) او در این رسالت خودخواسته از استادی بزرگ چون ابوریحان بیرونی تاثیر پذیرفته و نگارنده این گفتار، در فرهنگ قرون سوم تا پنجم هجری این سرزمین پهناور که خراسان بزرگش مینامیدند - و فرارودان نیز در همین گستره میگنجید- از اینگونه رسالت خود خواسته بسیار میتواند نام ببرد. از صدرشان که حکیم گرانقدر توس بود تا عالمیچونان ابوریحان و ادیبی چون ناصر خسرو وعارف وارستهای بسان بوسعید و دیگر بزرگانِ فرهنگ ایرانیِ پیش از فتنه مغول. بیهقی اکنون نیز چهرهای برجسته در تاریخ نویسی پارسی بشمار میآید او رسالت خودخواسته خود را در ابتدای «ذکر بر دار کردن حسنک » چنین آورده: « و در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که بتعصّبی و تزیُّدی کشدو خوانندگان این تصنیف گویند : شرم باد این پیر را، بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند.» (بیهقی، 226) خواننده در هنگام خواندن این نثر شیوا متوجه میشود که این کتابی نیست که نویسنده آن به یکباره تصمیم به نگارش آن گرفته باشد بلکه اثریست سترگ که طی سالها و با دقت بسیار، مواد خام آن جمعآوری شده و نویسنده خود شاهد وقایع آن بوده و یا بگفته خود از شاهدان ثقه شنیده است( بیهقی،1100) امانت داری او تا بدانجا بود که اگر از موضوعی بطور کامل مطلع نبوده همانقدر که شنیده را روایت کرده است«این مقدار شنودم که دو تن با یکدیگر میگفتند که خواجه بوسهل را برین که آورد ؟ که آب خویش ببرد» (بیهقی، 231) . پس از بازنشستگی از دیوان رسالت، بیهقی به نوشتن تاریخ خود که تاریخ آل سبکتگین نامیده میشد، اقدام نمود. امروزه تنها شش مجلد (مجلدات پنج تا ده) از این کتاب سی جلدی ، به نام تاریخ مسعودی در اختیار ما قرار دارد (کیا، 102)که از استوارترین و فخیمترین متون منثور ادبیات پارسیست و با وجودیکه قرنها ارزش ادبی و تاریخی آن از یاد رفته بود در سدههای متاخر از زیر گرد و غبارایام خارج شده و نه تنها بر ادبیات منثور معاصر فارسی تاثیر گذاشته (کلیدر از محمود دولتآبادی، سووشون از سیمین دانشور، دست تاریک، دست روشن از هوشنگ گلشیری. جدای از تاثیر آن بر شعر نو فارسی و زنده یادان اخوان ثالث و احمد شاملوو ... ) بلکه به عنوان مثالی بارز از صداقت تاریخنگاری در پیش چشم مورخانی درآمد که قلم را هرگونه که بخواهند میچرخانند بیآنکه پروایی از حقیقت داشته باشند. نسخ خطی تاریخ بیهقی ( تاریخ مسعودی)بسیار کمیاب است، این کتاب بار اول درسال 1862 میلادی و در کلکته توسط ویلیام ماسولین انگلیسی و سپس درسال 1307 هجری در تهران توسط مرحوم ادیب پیشاوری به چاپ رسید (بهار، ج2 ،95) در تهیه گفتار حاضر از متن انتقادیی که به کوشش جناب دکتر خلیل خطیب رهبر تهیه شده است استفاده گردیده است. در این گفتار هر جا که به دکتر خطیب رهبر ارجاع داده شده مربوط به توضیحات و حواشیست که توسط ایشان در پایان هر مجلد آورده شده و یا مربوط به مقدمه عالمانهایست که توسط ایشان در ابتدای جلد اول کتاب نگاشته شده است. و هر جا که به بیهقی ارجاع شده، منظور متن اصلی تاریخ بیهقی بوده است. دکتر خطیب رهبر، این متن را در سه جلد چاپ کرده و و هر جلد آن حاوی دو مجلد از تاریخ مسعودی به همراه توضیحات و حواشی آن میباشد
مناصب، القاب و اصطلاحات «درگاهی» و«دیوانی» در تاریخ بیهقی
1- آخورسالار: میرآخور یا رئیس پرستاران ستور بویژه اسب. (خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: « امیر آواز داد این دو سالار بگتگین چوگانی پدری و پیری آخورسالارمسعودی را» (بیهقی، 480) شاهد: چو آن کردنی کارها کرد راست ز سالار آخور خری ده بخواست(فردوسی) «و پانصد استر با ده مرد آخورسالار همیشه غله ٔ او به استراباد و دامغان بردندی برای فروختن .» (تاریخ طبرستان )
2- آغاجی: پیشخدمت خاص. (خطیب رهبر) این عنوان در چند جا از تاریخ بیهقی و راحهالصدور و جامعالتّواریخ رشیدی به کار رفته و لقب شاعریِ «ابوالحسن آغاجی» نیز بوده است (شمس قیس رازی، 241؛ ثعالبی، 2/114). کاربرد این عنوان در منابع یاد شده نشان میدهد که آغاجی پردهدار خاص (به اصطلاح امروز: پیشخدمت مخصوص پادشاه) و وسیلة رسانیدن مطالب و رسایل میان پادشاهان و اعیان دولت بوده است. آغاجی در نزدیک سراپرده جایگاهی خاص داشته و به هنگام خلوت و استراحت و حتی موقع خوای امیر، میتوانسته است نزد او برود و پیامها و نامههای مهم و فوری را به وی برساند. (دائرهالمعارف بزرگ اسلامی) مثال از تاریخ بیهقی: «وزیر بیامد، آغاجی وی را برد، وامیر در سرایچه بالا بود که وی در رفت- و آن سه در داشت- و سخت دیر بماند بروی» (بیهقی، 986) شاهد: آغاجی منصب و عنوان برخی از حاجیان و خادمان خاصّ امیران و پادشاهان سامانی، غزنوی و سلجوقی در قرنهای 4 و 5ق/10 و 11م. (دائرهالمعارف بزرگ اسلامی)
3- ارتفاع : در سیاق فارسی به معنی حاصل و درآمد املاک است مثال از تاریخ بیهقی: « اگر امیر بیند ، در این باب فرمانی دهد ، چنانکه از دیانت و همّت او سزد تا بسیار خلق از ایششان که از پرده بیفتادهاند و مضطرب گشتهاند ، بنوا شوند و آن اوقاف زنده گردد و ارتفاع آن به طرق و سبل رسد» (بیهقی، 33)
4- اسب خواستن : رسمیبود معمول در دربار غزنوی که در هنگام منصوب کردن شخصی به مقام وموقعیتی در خور توجه، حاجبان در هنگام خروج وی از دربار سمت او را، در هنگام درخواست اسب برای وی اعلام میکردند تا دیگران از شان و مقام وی مطلع گردند. مثال از تاریخ بیهقی: «و بدان وقت که امیر محمود از گرگان قصد ری کرد و میان امیران و فرزندان او، مسعود و محمد مواضعتی که نهادنی بود بنهاد، امیر محمد را آنروز اسب بر درگاه، اسب امیر خراسان خواستند.» (بیهقی، 182) اما گاه صرفاً برای بزرگداشت شخص مهمیاین آئین بجای میآمد و بعنوان کمال مرحمت و لطف شاه در حق آن شخص در نظر گرفته میشد. مثال از تاریخ بیهقی: « امیر پیل بداشت و امیر یوسف فرود آمد و زمین بوسه داد، و حاجب بزرگ بلگاتگین و همه اعیان و بزرگان که با امیر بودند پیاده شدند . و اسبش بخواستند و برنشاندند با کرامتی هر چه تمامتر.» (بیهقی، 401) شاهد: بر آن مردمان [ شاهان ] خلعت آراستند پس اسب جهاندیدگان خواستند (فردوسی) شخص درخواست کننده اسب به درگاه را در ادبیات کهن پارسی مرد بالای خواه مینامیدند . شاهد: خروشیدن مرد بالایخواه یکایک برآمد ز درگاه شاه (فردوسی)
5- اَسکُدار: بمعنی بریدی است که در هر منزل اسب عوض میکند(چاپار) در تاریخ بیهقی گاهی به معنی برید چاپاری و گاهی بمعنی خریطه حاوی نامههای او استعمال شده است (خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: به معنی برید «و نامهها رفت باسکدار بجمله ولایت که براه رسول بود تا وی را استقبال بسزا کنند و سخت نیکو بدانند» (بیهقی،446) مثال از تاریخ بیهقی: به معنی خریطه حاوی نامه «پس از آن نماز دیگری پیش امیر نشسته بودم، اسکدار خوارزم بدیوان آورده بودند حلقه برافکنده و بر در زده.» (بیهقی، 458) شاهد: تو گوئی که ز اسرار ایشان همی فرستد بدو آفتاب اسکدار. (عنصری- صحاح الفرس)
6- اِقالت: .فسخ کردن . اقالة. مأخوذ از قیل ، فسخ بیع نمودن و برانداختن بیع. (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «ویحیی بازگشت و دیگر روز گوهرفروشان بیامدند و سفطها فرمود تا بدیشان بازدادند بقفل و مهر و بیع اقالت کردند و خط بازستدند» شاهد: ما را دگر معامله با هیچکس نماند بیعی که بی حضور تو کردیم اقالت است . (سعدی)
7- امیر شهید : چند تن ازپادشاهان را بعد از اینکه کشته شده اند باین نام خوانده اند، ازجمله ابونصر احمدبن اسماعیل سامانی که بدست غلامان خود کشته شد. در تاریخ غزنویان امیرمسعودبن محمود و در تاریخ صفاریان ابوجعفر احمدبن محمدبن خلف را باین لقب خوانده اند.(دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: و مرا با این خواجه صحبت در بقیتِ سنه احدی و عشرین افتاد که رایت امیر شهید، رضی الله عنه، ببلخ رسید.( بیهقی، 163) شاهد: جماعتی از غلامان امیر درآمدند و سرش را ببریدند در پنجشنبه یازدهم جمادی الاَّخر در سال سیصدویک از هجرت و او را ببخارا آوردند و در گورخانه ٔ نوکنده نهادند و او را امیرشهید لقب کردند. (نرشخی ، 111- 110).
8- امیر عادل: لقب سبکتگین موسس سلسله غزنوی است. مثال از تاریخ بیهقی: « که بروزگار جد ما امیر عادل رضیاللهعنه، همچنین تضریبها ساخته بودند» (بیهقی، ج1، 263) حداقل از بکار رفتن این لقب برای یکی از حکام معاصرغزنویان یعنی« ضیاء الدین مودود احمد عصمی» از طریق قصیدهای که انوری در وصف او سروده مطلع هستیم. شاهد: امیر عادل مودود احمد عصمی که هست جوهری از عدل و عصمت یزدان(انوری- دهخدا)
9- امیر ماضی : به معنای امیر درگذشته. لقبیست که پس ازدرگذشت به امیر محمود غزنوی داده شد. و به یقین برگرفته از لقبیست که پس از درگذشت امیر« اسماعیل بن احمد سامانی »(295 – ۲۷۹ ه.ق) در متون رسمیعصر سامانی به وی اطلاق میگردید مثال از تاریخ بیهقی: « امیر ماضی چنانکه لجوجی و ضجرت وی بود، یک روز گفت : بدین خلیفه خرف شده بباید نبشت که من از بهر قدر عباسیان انگشت درکردهام در همه جهان و قرمطی میجویم و آنچه یافت آید و درست گردد، بردار میکشند » (بیهقی، ج1، 230) شاهد: « و عمرو لیث را پیش امیر اسماعیل آوردند.عمرولیث خواست که پیاده شود. امیر ماضی دستوری نداد، و گفت «من امروز با تو آن کنم که مردمان عجب دارند.» (نرشخی، 104)
10- اهل بساط و خوان: اهل خوان ،آنان که شایستگی حضور در مجلس طرب و صرف خوردنی بر سفره پادشاه داشتند . مثال از تاریخ بیهقی: «و پس اهل بساط و خوان آمدند و خوانی با تکلف بسیار ساخته بودند، و رسول را بیاوردند و بر خوان سلطان بنشاندند»(بیهقی، 39) شاهد: خوانها بر سر نسیم و کاسها بر کف صبا با طبق پوشی که پوشیدهست جز از اهل خوان (مولوی،غزلیات)
11- باقی: مالی که بجا مانده باشد بر عهده رعیت و هنگام تفریغ حساب آنرا «فاضل و باقی» و «حاصل و باقی» گویند.(خطیب رهبر،317) اصطلاح «باقی داشتن» در فارسی امروزی به معنی ، «بدهکار شدن پس از تسویه ٔ حساب» از همین اصطلاح بجای مانده است. (در علم استیفا) حاصل خراج و مالیات و امثال آن . (از تاج العروس ). مالی که بجا مانده باشد بر عهده ٔ عامل . (یادداشت مؤلف ). مالی که بجا مانده باشد بر عهده ٔ رعیت . (یادداشت مؤلف ).و هنگام تفریغ حساب آنرا «فاضل و باقی » و «حاصل و باقی » گویند (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «عبدالغفار بدیوان استیفا رود و بگوید مستوفیان را تا خط بر حاصل و باقی او کشند»(بیهقی،180) شاهد: پس دو سال بملک اندر بنشست [ بهرام گور ] و خواسته بسیار بدرویشان داد و بفرمود تا اندر شهرها بنگریدند تا بر اهل مملکت او خراج چندست و باقیها. هفتاد بار هزار هزار درم باقی بیرون آمد، آن همه بدرویشان بخشید و جریده ٔ آن باقی بسوخت شکرانه ٔ خدای را که فتح خاقان بکرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). نز هیچ عمل نوالهای خوردم نز هیچ قباله باقیی دارم .(مسعود سعد سلمان- دهخدا)
12- بایستادند: در سلسله مراتب درگاهی تمامیباریافتگان در یک مقام و جایگاه قرار نداشتند آنان که از اشراف ممتاز و برجسته بودند اجازه نشستن در حضورسلطان داشتند و دیگران تنها مجاز به ایستادن در محضر سلطان بودند مثال ازتاریخ بیهقی: « بار دادند و اعیان و بزرگان لشکر در پیش او بنشستند و دیگران بایستادند.» ( بیهقی، 17) هر چه شخص معززتر و معتبرتر بود نزدیکتر به سلطان مینشست.و کسانی که اعتبار کمتری داشتند دورتر از شاه جلوس میکردند مثال ازتاریخ بیهقی: «پس اعیان ری را پیش آوردند، تنی پنجاه و شصت از محتشمتر؛ و امیر اشارت کرد تا همگان را بنشاندند دورتر» ( بیهقی،17)
13- برات: نوشتهای که بدان دولت بر خزانه و یا بر احکام حواله وجهی دهد (خطیب رهبر) به پارسی چک خوانند(دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «عارضی باید این لشکر را، مردی سدید و معتمد که عرض میکند و مال بلشکر ببرات او دهند و حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد» (بیهقی، 721) شاهد: حاکم آمل از بهر سراج الدین قمری براتی نوشت بر دهی که نام آن پس بود. (عبید زاکانی، 146).
14- بر دندان پیل نهادن : رسم بود که جانیان و دشمنان شاه را پس از کشتن و برای ترساندن مردم بر روی عاج فیل نهاده و میگردانیدند (خطیب رهبر) مثال از تاریخ بیهقی: «این سه تن را پیش پیلان انداختند تا بکشتند پس بر دندانهای پیلان نهادند تا بگردانیدند و منادی کردند که هر کس که خداوندگار خویش را بکشد ویرا سزا اینست.»(بیهقی، 1111) شاهد: از بن دندان شد آرزوی تخت عاج چون نشست خصم بر پیل از سر دندان رسید (گیتی فروز،74)
15- برید: استرانی که به هر دوازده میل برای سواری نامه بر سلطان مرتب دارند، و آن معرب دم بریده باشد. (منتهی الارب ). از بریده دنب ، به معنی استر که فرستاده را برد.(از مفاتیح العلوم ). || پیغام بر و نامه بران سوار بر ستور برید. (منتهی الارب ). پیک . (دهار). آنکه او را بشتاب جایی فرستند. (شرفنامه ٔ منیری ). قاصد و نامه بر، و گویند که آن معرب بریده دم است و آن استری باشد یا اسب که دم او را ببرند برای نشان و بعضی گویند که تیزرفتار میشود و بمقدار دو فرسنگ نگاه دارند بجهت خبر بردن سلاطین ، و الحال آن شخص را گویند که بر آن سوار شده خبر برد، بلکه بدین زمان هر نامه برو قاصد را گویند که چالاک باشد. (از غیاث ). فرستاده که بر استر برید است . (از مفاتیح العلوم ). سابق بر این مقرر بوده که در فاصله ٔ دوازده میل برای سواری نامه بران سلطان استری میگذاشتند، چون نامه بر میرسید بجهت نشان که معلوم شود آن استر به نامه بر داده شده دم آن را میبریدند و بریده دم میشد و آن رونده را بتدریج بُرید خواندند و عرب ضم آنرا فتح نموده بَرید بمعنی رسول استعمال کردند و برید معرب است . (انجمن آرا).ظاهراً اصل آن از کلمه ٔ لاتینی وردوس گرفته شده به معنی چارپای چاپار و اسب چاپار و سپس به معنی پیک ، بعدها به اداره و دستگاه چاپار و عاقبت بر منزلی که بین دو مرکز چاپار است اطلاق گردید و این منزل در بلاد ایران دو فرسنگ ِ سه میلی و در ممالک غربی اسلامیچهار فرسنگ ِ سه میلی است . (از دایرة المعارف اسلام ). مؤلف تفسیر الالفاظ الدخیلة فی اللغة العربیة آنرا از «بردن » فارسی گرفته و ابن درید آنرا عربی دانسته و صحیح آن قول دایرة المعارف اسلام است .(دهخدا) رئیس برید را «صاحب برید» مینامیدند که منصبی نظیر ریاست پست امروز بود مثال از تاریخ بیهقی: « و بر سکه درم و دینار و طراز جامه نخست نام ما نویسند آنگاه نام وی، و قضاه و صاحب بریدانی که اخبارآنها میکنند، اختیار کرده حضرت ما باشند»(66) شاهد:ای برید شاه ایران تا کجا رفتی چنین نامهها نزد که داری باز کن بگذار هین . (فرخی- دهخدا)
16- بیرونیان: غلامان غیر سرایی که در اندرون سرای سلطنت کاری ندارند. مقابل غلام سرایی . مثال از تاریخ بیهقی: «اگر خداوند فرماید، بندگان و غلامان جمله در هوای تویکدلیم، ویرا فروگیریم، که چون ما در شوریم، بیرونیان با ما یار شوند و تو از غضاضت برهی و از رنج دل بیاسایی.»(بیهقی، 184) شاهد: ولیکن ترا شتاب نباید کرد که خصمان قوی میبینم این مرد را از بیرونی و سرائی و خصم بزرگتر حضرت سلطان است . (آثارالوزراء عقیلی- دهخدا ).
17- بیستگانی: ماهیانه که بنوکر دهند. (رشیدی ). مواجب لشکریان و جیره و ماهیانه ٔ نوکران و هرچیزی که بجهت ایشان مقرر کرده باشند. (برهان ). ماهیانه و مواجب که به لشکریان و چاکران مقرر کرده باشند. (از انجمن آرا). مواجبی بوده است که سالیانه چهار بار به لشکر میداده اند و این رسم دیوان خراسان بوده است . (مفاتیح العلوم ، 42). این کلمه را بعربی «العشرینیة» میگفته اند و شاید پولی بوده است به وزن بیست مثقال چنانکه هزارگانی بمعنی هزار مثقال میگفته اند.(دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «گفت بنشابور سه ماه باید ببود، چندان که لشکرها که نامزد است، آنجا رسند و صاحب دیوان سوری بیستگانیها بدهند» ( بیهقی، 415) شاهد: سپاهی است او را که از دخل گیتی بسختی توان دادشان بیستگانی . (فرخی- دهخدا)
18- پره: حلقه و دایره لشکر برای محاصره شکار، حلقه و دایره ٔ لشکر از سوار و پیاده . خطی که از سوار و پیاده کشیده شود و آنرابعربی صف خوانند. (برهان ). حلقه ٔ زده ٔ لشکریان سوارو پیاده برای حصار دادن نخجیر و جز آن. مثال از تاریخ بیهقی: « گفت ما بشکار پره خواهیم رفت و روزی بیست کار گیرد» ( بیهقی، 409) شاهد: مرغ از آن پرّه برون رفت ندانست همی ز استواری که همیپرّه زدند آن لشکر. (فرخی- دهخدا)
19- تازیک (تاژیک – تاجیک) : غیر عرب و ترک را تاجیک نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). تازیک وتاژیک ، بر وزن و معنی تاجیک است که غیر عرب و ترک باشد. (برهان ). || عرب زادهای که در عجم کلان شود. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). فرزند عرب در عجم زاییده و برآمده را نیز گویند. (برهان ). تازیک و تاژیک ، همان تاجیک مذکور و نیز اصلی است ترکان را، و قیل بچه ٔ عرب که در عجم بزرگ شود. (شرفنامه ٔ منیری ). || نام ولایتی . || طایفه ٔ غیرعربی باشد. || آنکه ترک و مغول نباشد. در لغات ترکی بمعنی اهل فرس نوشته اند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مؤلف فرهنگ نظام آرد: نسل ایرانی و فارسی زبان ، مثال : در افغانستان و توران نژادی هستند که خود را تاجیک میگویند، مبدل لفظ مذکور تازیک است و از آن بعضی از اهل لغت چنین قیاس کرده اند که معنی لفظ مذکور نسل تازی (عرب ) است که در عجم بزرگ شده باشد لیکن صحیح همان است که نوشتم ، و این لفظ در ایران مورد استعمال ندارد فقط در افغانستان و ترکستان به فارسی زبانان آنجا گفته میشود و بیشتر در مقابل ترک استعمال میشودو اصل این کلمه پهلوی تاجیک منسوب به قبیله ٔ تاج است که از قبایل ایران بوده - انتهی . سعید نفیسی در معرفی مردم بخارا آرد: در زمان رودکی شهر بخارا چون دیگر شهرهای ماوراءالنهر شهری بوده است مرکب از نژاد ایرانی و شاید یکی از قدیمترین مداین باشد که نژاد ما در آن رحل اقامت افکنده بهمین جهت مردم آن شهر بجز عدهای معدود از نژادهای دیگر که بعد بواسطه ٔ حوادث بدان جا رفته اند از نژاد ایرانی بوده اند و پارسی زبان ، مخصوصاً از زمانی که بخارا پایتخت سامانیان مرکز ادبیات فارسی شد و امرای آل سامان در رواج این زبان هیچ فرونگذاشتند، بخارا معروفترین مرکز زبان ما شد چنانکه هنوز پس از هزارواَند سال زبان اکثریت مردم بخارا و زبان بازار آن ، زبان پارسیست و هنوز اکثر مردم آن از نژاد ایرانند که امروزایشان را به اصطلاح محلی «تاجیک » میخوانند... (احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 67 - 68). مؤلف همان کتاب درباره ٔ مردم سمرقند آرد: در زمان حاضر جمعیت ولایت سمرقند نزدیک به نهصدوشصت هزار نفر است که بیست وهفت درصدآن از نژاد ایرانیست که امروز به اسم «تاجیک » خوانده میشود. (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 120). در لاروس بزرگ آمده : تاجیکان مردمانی هستند که حداقل 2500000 نفرند که در مشرق ایران و شمال افغانستان ، در ترکستان روس و همچنین در ارتفاعات 3000 متری فلات پامیر پراکنده اند و بزراعت اشتغال دارند. غالب تاجیکها از نژاد خالص ایرانیند، همه ٔ آنها چادرنشین میباشند، در ایران و افغانستان بکار زراعت اشتغال دارند، و در ترکستان بازرگان یا مالکند و در نزد تاجیکان ترکستان علیا آثاری از آتش پرستی کهن مشاهده میشود. مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: تاجیک در اصل نام قومیاز ترکها بودو در این زمان این نام را بیک طایفه ٔ ایرانی الاصل و متکلم بزبان فارسی و مقیم در آسیای وسطی اطلاق کنند. اینان در بلاد به تجارت و صناعت و در قرا و دیهها به زراعت و فلاحت اشتغال میورزند و مردمان فعال و مستعد و نسبت به طوایف دیگر مدنی میباشند ولی به اندازه ٔ ترکان و اوزبکان و افغانان و تاتار و اقوام دیگر جسورو سلحشور نیستند و از این رو در نظر اینان حقیر بشمار میروند و مردان دلاور محسوب نمیشوند. و کلمه ٔ «داجیک » که ارامنه به عثمانیان اطلاق میکنند از همین لغت مأخود است . محمد معین در برهان قاطع ذیل کلمه ٔ تاجیک آرد: تاجیک در «ختنی » تاجیک «روزگار نو ج 4 ش 3: کشور ختن بقلم بیلی »، در ترکی نیز تاجیک «جغتایی ص 194»... «فرای » نویسد: اشتقاق کلمه ٔ تاجیک محتملاً از شکل ایرانی شده ٔ «طایی » (قبیلهای از عرب ) آمده ، باآنکه فیلوت آنرا مشتق از «تاختن » میداند و این قول بعیداست . ترکان نام تاجیک را مانند «تات » به ایرانیان اطلاق میکردند. هنینگ تاجیک را ترکی میداند مرکب از تا (= تات «ترک » + جیک «پسوند ترکی » جمعاً یعنی تبعه ٔترک و این کلمه را با «تازیک » و «تازی » (و طایی ) مرتبط نمیداند.بطور مختصر میتوان تاجیک ر عنوانی ا متضاد ترک دانست که اقوام ایرانی در بیان مقایسه برخود اطلاق میکنند. مثال ازتاریخ بیهقی: «حاجب بزرگ علی بازگشت و همه بزرگان سپاه را از تازیک و ترک باخویشتن برد و خالی بنشستند.» (بیهقی،1) شاهد: عرب دیده و ترک و تاجیک و روم ز هر جنس در نفس پاکش علوم . (سعدی )
20- تسبیب: چنانکه امام خوارزمیدر مفاتیح العلوم میگوید: آن است که مواجب کسی را بر مال متعذرالوصولی حواله کنند تا صاحب حواله در وصول آن مال کمک کند.(دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «و من که بوسهلم لشکر را بر یکدیگر تسبیب کنم و براتها بنویسند تا این مال مستغرق شود.» (بیهقی، 407) شاهد: «و اتباع خدم رابه تسبیب بر سر عمال کرد. »(ترجمه ٔ تاریخ یمینی- دهخدا)
21- تعبیه : آراستن لشکر و نیز آنگونه که از متن برمیآید به معنی آنچیزیست که امروزه به عنوان مانور و سان از آن یاد میشود. مثال از تاریخ بیهقی: «لشکر را باید گفت تا بتعبیه در آیند و بگذرند تا خداوند ایشان را ببیند و مقدمان و پیشروان نیکو خدمت کنند» (بیهقی ، 31) شاهد: «اکنون یا ظفر ما را باشد یا به شمشیر کشته شویم و تعبیه کردند و هر یکی از ایشان پادشاه زادهای بود که به مردانگی مثل نداشت» . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ، 96)
22- توقیع: توقیع کردن، نشان کردن و صحه گذاشتن پادشاه یا رئیس نامه و فرمان را جهت نفاذ و تأکید.آنرا خط امیر نیز مینامیدند چرا که نوشته کوتاهی بوده است که امیر به خط و امضای خود در انتهای نامهها میآورده است. مثال از تاریخ بیهقی: گفتم رسم رفته است که چون وزارت به محتشمیدهند آن وزیر مواضعه نویسد و شرایط شغل خویش بخواهد و آن را خداوند به خط خویش نویسد پس از جواب توقیع کند. (بیهقی،148) «خط امیر مسعود رضیاللهعنه: «حاجب فاضل، خوارزم شاه، اداماللهعزه، برین نامه اعتماد کند و دل قوی دارد که دل ما جانب وی است»(بیهقی،76) شاهد: «و ملک فخرالدین- داماد او- فرمود تا نامهای پیش ملک نوشت که میباید که این کار را تدبیر کنی والا شهر هرات و تمامت ملک خراسان در سر این قضیه رود و به توقیع امیر، موشح گشته بر دست جاسوسی در شهر فرستادند.» (شریک امین،104) نیاز را وقتی است که در آن وقت دعا به اجابت توقیع کنند. (سعدی).
23- جبایت: گرفتن خراج و جمع کردن آن (خطیب رهبر) فراهم آورنده باج (دهخدا) مثال از تاریخ بیهقی: «وحاجب بزرگ بمرو رفت و بیرون شهر لشکرگاه زد و هرجای شحنه فرستاد و جبایت روان شد» (بیهقی، 745) شاهد: « دیگر راه عیسی را سیستان داد و عیسی تا فراه آمد و جبایت کرد. (تاریخ سیستان )
24- جریده: دفتر یا کتاب یا رسالهایکه حاوی مسائل سیاسی یا مالی یا سایر امور دیوانی باشد. مثال از تاریخ بیهقی: « در روزگارهارونالرشید یک روز، پس از برافتادن آل برمک، جریده کهنتر میبازنگریستم» (بیهقی، ج1 ، 241) شاهد: «جریده انصاف به خامه ٔ عدل این دولت مزین شده .» (سندباد نامه، 9)
25- حاجب بزرگ : فرمانده و بزرگ حاجبان . حاجبان پردهداران دربار بودند و مقام حاجب بزرگ بزرگترین شخصیت درگاه به حساب میآمد. وی را میتوان معادل وزیر دربار سلاطین متاخر دانست در زمان سلطان محمود و مسعود غزنوی حاجب بزرگ التونتاش و علی قریب بُلکاتکین بودند. مثال از تاریخ بیهقی: « و حاجب بزرگ علی بدین اخبار سخت شادمانه شد ونامه نبشت بامیر مسعود و بر دست دو خیلتاش بفرستاد» ( بیهقی، 5) شاهد: صاحب این منصب نه فقط پردهداری سرای امیر را برعهده داشت، بلکه در رأس مجموعۀ سازمان یافتۀ مأمورانی بود که زیرنظر رئیس خود حاجب بزرگ یا حاجبالحجاب، وظیفۀ اجرای فرمانهای خاص امیر را برعهده داشتند (دائره المعارف بزرگ اسلامی)
26- حاجب نوبتی: حاجبانی که بنوبت در شبانهروز بکار حجابت پردازند. هر یک از پرده داران که به نوبت درشبانه روز در خدمت ملوک باشند. مثال از تاریخ بیهقی: «وبراندم تا درگاه ؛ چون آنجا رسیدم، حاجب نوبتی را آگاه کردند، در ساعت نزدیک من آمد»(بیهقی،220)
27- حّره: مونث حر بمعنی آزاده، لقبی است برای بانوان نژاده (خظیب رهبر) لقب بانوان خاندان سلطنتی. معروفترین شخصیتی که در تاریخ بیهقی از او با این لقب نام برده شده، حره ختلی، خواهر سلطان محمود غزنوی بود. مثال از تاریخ بیهقی: «والده امیر و حرّه ختلی و دیگر عمّات و خواهران وخالهگان همچنین معتمدان فرستاده بودند با بسیار چیز» (بی